خاطرات🕯

دیسیپلین؟

Parnia Hossein pour Parnia Hossein pour Parnia Hossein pour · 1403/10/11 10:07 ·

ساعت 10 صبحه.به زور خودمو از تخت بیرون کشیدم و صورتمو شستم و غذا خوردم 

باید زیست بخونم ولی دیسپلینم رفته گل بچینه.

هرکاری که می کنم تبدیل میشه به وابستگی.حتی اینجا

کاش میشد به زیست وابسه شد وای

اگه گوشی و کی دراما و کتاب نبود واقعا میشد.امکانات دارن ضرر میزنن تا سود.

یه جوری بدن درد دارم انگار تریلی از روم رد شده.

دارم از lorde اهنگ supercut رو گوش میدم.

حرفی نداشتم اینو گفتم پس 

دیگه جز شبا اینجا نمیام 

خدافظظظ

خدایا شکرت

Parnia Hossein pour Parnia Hossein pour Parnia Hossein pour · 1403/10/10 00:34 ·

خدایا شکرت که دارم تلاشمو می کنم و خودمو تخریب نمی کنم.

خدایا شکرت که دارمت

خدایا شکرت که دوستای خوب و محیط مدرسه خوبی دارم 

خدایا شکرت که وضعیت خوبی با خانوادم دارم 

خدایا شکرت که تلاشگرم

شکرت که مغرور نیستم 

شکرت که می تونم نقاشی بکشم 

شکرت که آهنگامو دارم 

مرسی که هوامو داری♡

بابام فقط 5 میلیون شهریه مدرسه رو داده و هر بار میکوبتش اصلا حاضر نیست کلاسای بیرون که میخوام برم رو قبول کنه جوری که هر بار میرم کلاس ریاضی ازم نمیپرسن مفید بود یا چی.فقط اینکه دفعه بعد نمیری دیگه..؟

گیر میدن که باید میرفتی کلاس فلانی چون دکتری داره ولی هیچ نمیپرسن از طرف که اقا تایم خالی داری؟چند میگیری؟ولی انتظار دارن من قلمچی رو 100 بزنم.و وقتی اینا رو به زبون بیارم میگن دنبال سر و صدام.

کاش هیچوقت راهنمایی رو حتی پاس نمیشدم چه برسه به معدل 20

چه برسه به اینکه از سمپاد قبول شم و یه جایزه هم ندن دستم

میگن هیشکی ازت تشکر نمیکنه که برای خودت تلاش میکنی.حتی پدر و مادر

ول چطور سرزنش می کنن چطور ابروهاشونو تا چشماشون پایین میارن و اخم می کنن؟ولی وقتی من صحبت میکنم دارم بزرگش می کنم

یه بار به مامانم گفتم که چون وحشتناک بچگیام کتکم زده اونبار که دستاشو بالا اورد ترسیدم و جلوی سرمو با دستام گرفتم ولی جوری رفتار کرد انگار دارم شورشو در میارم.

بچگیا هر بار میگفت گریه کردنم بعد اینکه زدتم برای اینه که اونو و بابام دعوا کنن مگه من مرض دارم

از درک نشدن وحشت دارم

ازشون 

متنفرمممممممممم

?It's okey to not be okey

Parnia Hossein pour Parnia Hossein pour Parnia Hossein pour · 1403/10/2 00:55 ·

سلام.امروز شنبه بود یک هفته دقیقا به امتحان های ترم مونده.و روز قبلش هم چله بود.خوش گذشت ولی فک نکنم اندازه خانواده همکلاسی هام.همونایی که وقتی تو روز اول مدرسه بعد نوروز تعریف می کردن تو سواحل آنتالیا چه بندریایی رقصیدن 

سموم ذهنی*

خواستم بنویسم که زنده ام و یه ذره با خودم حرف بزنم.

باید خودتو جمع و جور کنی.انجام ندادن کارایی که لحظه ای خوشحالت می کنن خیلی حس بهتری داره و پرهیز از چیزای کوچیکی که یه عالم وقت گیرن و حتی ذهنتو گول میزنن که چیزی نیستن

خیلی هم چیزن🥸🤲

جان جدت یکم نگرانیت توی عملت نشون بده و روی ریاضی و فیزیک کار کن و فردا صبح زود پاشو و نتمرگ

خواهش می کنم منو نشورین معلما T-T

خب واضح تر اینکه سریال بی سریال 

روبیکا بی روبیکو 

تلگرام بی تلگرام 

🤲🥸

شب بخیر 

اگه بتونم فردا صبح زود پاشم یه وبلاگ دیگه می نویسم.

 

سلاممم.این وبلاگ رو از وقتی تصمیم گرفتم بنویسم که می خواستم مجازی رو توی زندگیم کمتر کنم در واقع اینجا جایگزین من برای تلگرام و روبیکا یا پینترسته.از اولش هم اینجا برای بهتر شدن حال خودم بود نه خواننده.ولی امیدوارم بعد خوندن این جمله وبلاگمو ترک نکنی.چون میخوام کسی حرفامو بخونه.

با شروع مدارس و بازگشتم از تبریز و یه سفر خیلی سخت با سرماخوردگی و پریود و هم یه عالمه راه رفتن برگشتم به خونه ی نرم و قشنگمون.ولی روز بعدش انقد دلم برای خواهرم تنگ شد که گریم می اومد.انقد دلم برای کلاس نهم 5 تنگ شد که بغض کردم

امروز خواهرم اینجاست.انگار همه ی اون دلتنگیا پشم بود.مطمعنم فردا که میره همه اینا هم پشم میشن.اه ای بشر ای نامتعادل.

دارم کم کم استراتژی های زنده موندن می چینم.خنده شیطانی.

کمتر به اینده فکر می کنم.کمتر فکرمو به استرس و گذشته هم میدم.الان  هم می تونه زیبا باشه.میتونم بسازمش حتی زیباتر قشنگتر و دلپذیر تر از گذشته ام.

انقد تلاش میکنم که به هدفم برسم.زانو میزنم.ولی پا میشم به خودم قول میدم.

به قول معلم دینی این راه من برای رسیدن به خداست هه هه

فیلمم داره دانلودش تموم میشه.the idea of you می خوام با خواهرم ببینمش پس خداحافظظظ

مجاهد راه زندگی .پرنیا 

از بتمن به شما سوپرمن ها.

سلام.اهنگ پیانو داره با تبلتم پلی میشه.حقیقتا دارم تصور میکنم کلید های کی برد کلید های پیانو ان پس سریع تر تایپ می کنم.گریم میاد.انقد دلتنگ مدرسه قبلیم و دوستام و اون حس خودم بودنم که بغضم گلومو پاره می کنه.انقد نگاهم به این موضوع الان احساسیه که حس می کنم زیاده رویه و فقط من اینجوریم.دلم دوستمو میخواد که...فقط باشه من فقط از بودن کنارش لذت می بردم از ته دل می خندیدم.خودمو هیچوقت تغییر ندادم.

دوست داشتم توی فضایی درس بخونم که همه درسخون و توی راه درست باشن.هنوز هم قیدشو نمیزنم.

خدا روز اول کسی رو جلوی روم قرار داد که خیلی شبیه خودم بود.چیزی که همیشه می خواستم.ولی ناراحتم.جوری که انگار پیر شدم ولی نشدم.هیچوقت اندازه من احساسی نباش کسی که داری می خونی.

اگه کلید های کی برد رو پیانو فرض کنم لذت میبرم.شاید باید درس خوندن رو رقص فرض کنم؟

اعتماد به نفس.میخوام داشته باشمش. میخوام بدون ترس از سرزنش شدن حرفمو بزنم.میخوام خودمو معرفی کنم.جمع نشم تو خودم به فکر اینکه نشون هم ندم فرد خوبی ام

اگه نشناسنم چه فایده مگه نه.دارم یه جوری حرف میزنم انگار در شرف تبدیل شدن به یکی از قهرمانان یونانم.انگار قراره اشیلی چیزی شم.پاتروکلوسم هم نیست.دوره.

خب از بحث احساسی بیایم بیرون.بچه ها بنده انگار باید از نظر احساسی و روانی خیلی رشد کنم در محیط مدرسه باید یکم تراش بخورم این کندن نیست.تراشه.اره.

تغییر فصل سخته از سامرتایم سدنس می رسی به فال تایم سدنس.ادمای روزمرت عوض میشن.معلمات دیگه اون سافت های قشنگ نیستن خدا

روحیه معلم های مرد واقعا فرق داره.تعیین تکلیفشون فرق داره.

من انقد تلاشگرم که بتونم.به خودم ایمان دارم.م یتونم دوباره از جام پاشم.