پنجشنبه ی هفته اول دبیرستان و سال دهم
سلاممم.این وبلاگ رو از وقتی تصمیم گرفتم بنویسم که می خواستم مجازی رو توی زندگیم کمتر کنم در واقع اینجا جایگزین من برای تلگرام و روبیکا یا پینترسته.از اولش هم اینجا برای بهتر شدن حال خودم بود نه خواننده.ولی امیدوارم بعد خوندن این جمله وبلاگمو ترک نکنی.چون میخوام کسی حرفامو بخونه.
با شروع مدارس و بازگشتم از تبریز و یه سفر خیلی سخت با سرماخوردگی و پریود و هم یه عالمه راه رفتن برگشتم به خونه ی نرم و قشنگمون.ولی روز بعدش انقد دلم برای خواهرم تنگ شد که گریم می اومد.انقد دلم برای کلاس نهم 5 تنگ شد که بغض کردم
امروز خواهرم اینجاست.انگار همه ی اون دلتنگیا پشم بود.مطمعنم فردا که میره همه اینا هم پشم میشن.اه ای بشر ای نامتعادل.
دارم کم کم استراتژی های زنده موندن می چینم.خنده شیطانی.
کمتر به اینده فکر می کنم.کمتر فکرمو به استرس و گذشته هم میدم.الان هم می تونه زیبا باشه.میتونم بسازمش حتی زیباتر قشنگتر و دلپذیر تر از گذشته ام.
انقد تلاش میکنم که به هدفم برسم.زانو میزنم.ولی پا میشم به خودم قول میدم.
به قول معلم دینی این راه من برای رسیدن به خداست هه هه
فیلمم داره دانلودش تموم میشه.the idea of you می خوام با خواهرم ببینمش پس خداحافظظظ
مجاهد راه زندگی .پرنیا
از بتمن به شما سوپرمن ها.