روز اول در مدرسه فرزانگان
سلام.اهنگ پیانو داره با تبلتم پلی میشه.حقیقتا دارم تصور میکنم کلید های کی برد کلید های پیانو ان پس سریع تر تایپ می کنم.گریم میاد.انقد دلتنگ مدرسه قبلیم و دوستام و اون حس خودم بودنم که بغضم گلومو پاره می کنه.انقد نگاهم به این موضوع الان احساسیه که حس می کنم زیاده رویه و فقط من اینجوریم.دلم دوستمو میخواد که...فقط باشه من فقط از بودن کنارش لذت می بردم از ته دل می خندیدم.خودمو هیچوقت تغییر ندادم.
دوست داشتم توی فضایی درس بخونم که همه درسخون و توی راه درست باشن.هنوز هم قیدشو نمیزنم.
خدا روز اول کسی رو جلوی روم قرار داد که خیلی شبیه خودم بود.چیزی که همیشه می خواستم.ولی ناراحتم.جوری که انگار پیر شدم ولی نشدم.هیچوقت اندازه من احساسی نباش کسی که داری می خونی.
اگه کلید های کی برد رو پیانو فرض کنم لذت میبرم.شاید باید درس خوندن رو رقص فرض کنم؟
اعتماد به نفس.میخوام داشته باشمش. میخوام بدون ترس از سرزنش شدن حرفمو بزنم.میخوام خودمو معرفی کنم.جمع نشم تو خودم به فکر اینکه نشون هم ندم فرد خوبی ام
اگه نشناسنم چه فایده مگه نه.دارم یه جوری حرف میزنم انگار در شرف تبدیل شدن به یکی از قهرمانان یونانم.انگار قراره اشیلی چیزی شم.پاتروکلوسم هم نیست.دوره.
خب از بحث احساسی بیایم بیرون.بچه ها بنده انگار باید از نظر احساسی و روانی خیلی رشد کنم در محیط مدرسه باید یکم تراش بخورم این کندن نیست.تراشه.اره.
تغییر فصل سخته از سامرتایم سدنس می رسی به فال تایم سدنس.ادمای روزمرت عوض میشن.معلمات دیگه اون سافت های قشنگ نیستن خدا
روحیه معلم های مرد واقعا فرق داره.تعیین تکلیفشون فرق داره.
من انقد تلاشگرم که بتونم.به خودم ایمان دارم.م یتونم دوباره از جام پاشم.